ستایش عسلیستایش عسلی، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

زندگی مامان و بابا:ستایش عروسک

کمک تو..

چه حالی میده که دخمل طلا تو کارا به مامان کمک کنه !ای جونمممم امروز که داشتم ظرفای داخل ماشین ظرفشویی رو بیرون میاوردم تو هم یکی یکی قاشقا رو به من میدادی و من ازت تشکر می کردم.ذوق میکردی و یکی دیگه میدادی . الهی بگردمت دختر زحمت کش مامان! بعداز سه روز تب, امروز ماشالله حالت بهتر بود خدا رو شکر. نمیدونی چی به من گذشت؟ خونه مادر جون میرفتم تو اتاق گریه میکردم واست که کسی بینه.آخه خیلی بی حال میشدی نفسم.منم که اصلا طاقت دیدن این صحنه ها رو ندارم مظلوم من! ولی خدا رو شکر الان خیلی خوبی فدات بشم امید زندگی مادر! 10 ماه و 23روزگی   ...
26 ارديبهشت 1391

بد شانسی های یه کوچولوی گوگوری..

  سلام! بدون هر گونه مقدمه چینی باید بگم که اصولاً من نوزاد بدشانسی هستم. یه چیزی تو مایه های دالتون ها توی کارتون لوک خوش شانس. البته باید بگم که اونا در مقابل من برای خودشون یه پا لوک خوش شانسن. شاید فکر کنید که من از اون دسته نوزادانی ام که چون دختر خاله ام مای بی بی چیک چیک خریده و من فقط ساده شو دارم احساس بدشانسی مفرط می کنم، ولی باید بگم که سابقه بدشانسی من به دوران جنینی و حتی قبل از اون برمی گرده. بقیه ادامه مطلب..   اصلاً بذارید از اول شروع کنم: از ماجراهای جنینی و حلق آویز شدن توسط طناب دار( منظور بند ناف مشترک میان بنده و والده محترمه) که بگذریم، می رسیم به لحظه ت...
18 ارديبهشت 1391

لی لی.. ببعی...

همین الان داشتم واست شعر ببعی میگه بع بع رو میخوندم. من گفتم :"ببعی میگه :" یه دفه تو گفتی:"ب"(با فتحه) من با ذوق فراوون:"دنبه داری؟" تو با خنده:"ن"(با فتحه) و من بازم غرق در بوست کردم نفس و بارها و بارها تکرار شد... دختر کوچولوی زرنگم چطوری بگم عاشقتم؟نمیتونم عشقم رو بهت توصیف کنم مامان! 10 ماه و15 روزگی و چند وقت پیشا من باهات لی لی لی لی حوضک بازی میکردم.اینطوری:با انگشتم کف دستت می چرخوندم و می گفتم:"لی لی لی حوضک.گنجشکه اومد آب بخوره افتاد تو حوضک!" خیلی دوست داری این بازیو. اون روز قشنگ که دستم باز بود و تو, تو بغلم بودی دیدم داری با انگشتت کف د ستمو لمس میکنی.خدای من !داشتی واسم لی لی لی لی حوضک می خوندی! آ...
17 ارديبهشت 1391

پاهای کوچولو...

لحظه ای بود ایستادنت. کم کم شد چند ثانیه ولی نمی دونم چی شد که می ترسیدی بایستی و زود مینشستی.. اما حالا دوباره می ایستی و امروز برای 20 ثانیه با فاصله نیم متری از من و بابا ایستادی.. و دوباره و دوباره و.... آره دخترک قوی من. روی اون پاهای کوچولو ولی قویت ایستادی.پاهایی که از همون بدو تولد قشنگ رو زمین میایستاد و با کمک ما! اما حالا بدون کمک ماو با تکیه بر خدا! وحتی یه قدم کوچولو به سمت جلو. البته که حتی وقتی فقط یه دستتو میگیرم قشنگ راه میری ولی خیلی می ترسی که تنها راه بری. آرزو میکنم که با تکیه بر خدا در همه مراحل زندگیت در راه راست روی پاهای خودت بایستی و هیچ وقته هیچ وقت محتاج خلق نشی دخترک بهاری من! بازم مثل همی...
17 ارديبهشت 1391

عشق بابا..

میدونی چه بابای مهربونی داری؟ بابایی که همه فکرو ذکرش فقط ستایشه. همش چشش دنبال دخترشه که ببینه چیکار میکنه. چی میخوره؟کجا میره؟که اگه خدای نکرده خطری تهدیدش کرد مثل یه فرشته مراقبش باشه. همون بابایی که تو ماه دوم تولدت عقیقت کرد که از همه بلایا ایمن باشی. و حالا به خاطر مروارید قشنگت همه دادگستری رو شیرینی داده از خوشحالی. دخترکم به مامان قول بده وقتی بزرگ شدی هیچ وقت دل دریایشو نشکنی و همیشه به حرفش گوش کنی.چون خیروصلاحت رو میخواد. دوست دارم همیشه مثل الان که عاشق بغل بابایی هستی ,عاشقش باشی و همیشه ستایش کوچولوی بابایی بمونی. عاشق هر دوتونم. ...
17 ارديبهشت 1391

عزیزم..

دو تا دست کوچولو دور گردن مامان.. وایییییی خدا چه احساسی دارم .. می دونی کی این کارو انجام میده؟ خوب معلومه دختر دردونه من.. بهت میگم مامانو عزیز کن. دستاتو میندازی دور گردنم دهنتو میچسبونی به گونم می گی:"اااااا"(با فتحه بخونین) دلم می خواد دنیا تو اون ثانیه متوقف بشه که هیچ وقت ازم جدا نشی مهربونم. خدایا نمیدونم چطور شاکرت باشم که انقد به من لطف کردی و بهم دختر دادی! همیشه مهربون بمون عمر مادر! 10 ماه و 12 روزگی
17 ارديبهشت 1391

بابایی کم لطف

این ستایش خانم ما یه بابایی داره که خوب دیگه به خاطر مسایل کاری و دغدغه های ناشی از اون تا حالا نتونسته بیاد و تو وبلاگ دخترش عرض اندام کنه و تمام زحمتا رو دوش مامان مریمش بوده که از همین جا(پشت میز اداره) ازش نهایت تشکرو می کنم.قول میدم از این به بعد بیشتر بیام و مطلب بذارم.هر چند تا حالا هم پشت صحنه یه کارایی می کردم ولی میخوام از این به بعد دیگه شیپور زن نباشم و شمشیر زن باشم. همیشه عاشق ستایش و مامانش.
13 ارديبهشت 1391

روز معلم..

جهان باغ و معلم باغبان است! مامان مهربونم که بهترین معلم زندگی من بودی . هستی وخواهی بود. تمام خوبی های دنیا رو به من آموختی و به همه دانش آموزانی که تا به حال داشتی به چشم فرزندی نگاه کردی و در آموختن خوبیها به اونا دریغ نکردی ,روزت مبارک! از طرف نوه کوچولو ی نازنازیتون:مامانی مهلبونم لوزت مبالک! الهی همیشه سایه شما و بابای نازنینم روی سر ما باشه و وجودتون گرما بخش زندگی ما باشه!الهی آمین
13 ارديبهشت 1391

بازم جا موندم....

سلام... گویا بازم دیر رسیدم.دیروز یعنی 91/2/12 بیست و پنجمین سالگرد طلوع خورشید زندگیم( مریم ) ب ود.ولی من باز غرق در امور مردم از ارسال مطلب غافل شدم.هرچند در حد وسعم تولد عزیزمو تبریک گفتم و یه کادوی ناقابل هم بهش دادم. ولی لازم میدونم یه بار دیگه در این فضای مجازی تولد عسل بانوی خودمو تبریک بگم:     عزیز من،گل من،تولدت مبارک...... امیدوارم سالیان سال از نعمت در کنار تو بودن لذت ببرم.از اینکه من و دغدغه های شغلیمو تحمل می کنی ممنونم. همیشه عاشقت،حجت. ...
13 ارديبهشت 1391